1) پیشتازى و تأسیس حکمت مدنى: فارابى موسس «فلسفه سیاسى» در تاریخ و جهان اسلام و ایران در کتاب تحصیل السعاده با اشاره به علم حکمت اعم از نظرى و عملى و به ویژه با توجه به فلسفه سیاسى و علمى سیاسى یا مدنى، معتقد و مدعى است: «هذا العلم هو أقدم العلوم؛13 این علمى دیرین است». آن گاه تأکید مىکند:
هذا العلم على ما یقال انّه کان فی القدیم فى الکلدانیین و هو اهل العراق و ثم صار إلى اهل مصر و ثم انتقل إلى الیونانیین و لم یزال إلى أن انتقل إلى السریانیین ثم إلى العرب؛14 دانش و حکمت (مدنى)، قدیمىترین علوم است. این دانش بدین ترتیب، در دوران نخستین و قدیم در کلده و میان کلدانىها که سرزمین و اهل عراق بوده پىریزى و پدیدار گردید. آنگاه به مصر سیر کرده و تحول یافت. سپس به یونان انتقال یافته و به دست یونانیان رسید و مدتى آن جا بوده تا به سریانىها و رومىها انتقال یافت و در نهایت به دست مسلمانان افتاد.
ابوریحان بیرونى مدعى مىشود حکمت پس از یونان، به جاى سریانیین، «ثم انتقل إلى سوزانیین»، به سوزیانا یا خوزستان امروز و مرکزیت سیاسى و علمى ایران در آن عصر انتقال یافت. احتمالاً مراد مرکز علمى جندى شاپور بوده و حتى اشاره به مهاجرت و نیز فرار دانشمندان رومى به ایران دارد. ضمن این که رومىها بر خلاف یونانىها و ایرانىها، بیش و پیش از حکمت و فلسفه سیاسى، دغدغه عملى و سیاسى داشتند و همچون سیسرون به حقوق و سخنورى علاقه نشان مىدادند.15 درست بدین سبب به تعبیر هانرى کربن در کتاب تاریخ فلسفه اسلامى،16 «گویا احساس عمیق معلم ثانى (ابو نصر فارابى) از این فکر ناشى شده بود که حکمت در آغاز نزد کلدانیان در بین النهرین پدید آمد و از آن جا به مصر انتقال یافت، آن گاه به یونان رفت و در آنجا در موقع مناسب و در مدتى محدود مدون گردید، و اینک بر عهده اوست که کوشش کند تا آن را به کانون اصلى باز گرداند». بر این اساس فارابى تأکید مىکند: «و کانت العبارة عن جمیع ما یحتوى علیه ذلک العلم باللسان الیونانى ثم صارت باللسان السریانى ثم باللسان العربى و کان الذین عندهم هذا العلم17؛ بدین گونه تمامى مواریث و یافتههاى علمى و حکمت از جمله علم و فلسفه سیاسى، به زبان یونانى، سپس به زبان سریانى و سرانجام عربى ترجمه، تولید و تدوین گردید، زیرا که همگرایى عقلانیت و معنویت یا فلسفه و دین هم در سنت سیاسى و فلسفى سیاسى ایرانى ریشهدار بوده و هم در دین اسلام به صورت کاملى تبیین شده بود. بنابراین به تعبیر کربن، «این یک نظر سطحى نبوده است که آن فیلسوف بین افلاطون و ارسطو (در مورد توافق «تئولوژى») و بین فلسفه و مذهب نبوى، در جست و جوى یافتن «هماهنگى» بوده و بین آنها توافقى ادراک مىکرده است»18؛ چنان که «پل کراوس معتقد است فارابى نظریه ضد عرفانى داشته و سبک نگارش و محتوى فصوص (الحکم)، با باقى آثار او مطابقهاى ندارد و نظریه او مبنى بر نبوت منحصراً «سیاسى» بوده است.19 بلکه باید اذعان کرد که حتى کتاب فصوص حکم فارابى، که دوره کامل فلسفه بوده نیز سیاسى است، یعنى با رویکرد سیاسى و راهبردى نگریسته و در کمال و جازت و نظم نگاشته شده است. از سوى دیگر، هم کلدانىها حداقل در دوره تأسیس فلسفه، تحت تأثیر یا تحت شعاع عقلانیت و حکمت گرایى ایران و ایرانیان بودهاند. هم بدین ترتیب ایرانیان، مؤسس حکمت و فلسفه و از جمله فلسفه سیاسى ت
لقى شدهاند؛ چنان که در پیشتازى و مدنى و سیاسى ایران و ایرانیان شکى نیست. واقعیتى که هر چه دامنه پیشینه ملتها و مناطق گستردهتر، عمیقتر و دقیقتر مىگردد بیشتر رخ مىنماید؛ کما این که در دیباچه کتاب تاریخ حکماى شهر زورى، ادعا مىشود: «دیوگنس و فیثاغورث از هرمس به عنوان مؤسس فلسفه نام بردهاند».20 همین «هرمس، بابلى کلدانى، استاد فیثاغورث که پس از طوفان بوده و ریاضى و پزشکى از اوست».21 شخصیت مؤسسى که «او را رهبر شهر فیلسوفان خاورى یا شهر فیلسوفان فارسى یا شهر کلدانیان خواندهاند»22. همچنان که «شهر کلدانیین، شهر حکماى فلاسفه است از اهل مشرق، و ایشان فلاسفه فرس بودهاند»23، زیرا به تأیید و تأکید شهر زورى، «پوشیده نیست پیش ذوى العقول و کسانى که پیروى کتب حکما و احوال ایشان نموده باشند که اهل فارس در دریافت این امور شریف و حکمت صحیح لطیف از سایر آنام و طوایف خاص و عام ممتاز و مستثنىاند».24 «سبب زایندگى و رواج حکمت و از جمله فلسفه سیاسى در میان ایرانیان نیز خود سیاسى بوده است»، چه در میان ایشان بودهاند پادشاهان فاضل مثل کیومرث و طهمورث و افریدون و اردشیر بابک و کیخسرو و غیر اینها از پادشاهانى که دانا بودند و به حقیقت و حکمت و مثل جاماسب و فرشاوش و بوذر جمهر و غیر اینها از بزرگان حکماى عزیز».25 هر چند «قضاى الهى و گردش آسمانى گاهى اقتضاى آن کند که حکمت و پادشاهیت منتقل مىشود... از طایفهاى به طایفهاى...»26 و تحولات تمدنى و فراز و فرود آنها و سیر و انتقال مراکز مدنى از حیث سیاسى و علمى، خود قوانین و مقتضیات خاص خویش را داراست. مورد و موضوعى که در جاى خویش مورد توجه اندیشمندان ایرانى و اسلامى قرار گرفته است. فلسفه تاریخ ابن خلدون که به تعبیر وى جملگى پیشتازان آن مورخان ایرانى با تاریخنگرى و تاریخگرایى خاص آنها به جاى تاریخنگارى رایج بوده، بدین منظور به کار گرفته و بلکه به دست آنان تأسیس گردیده است. در نظریه شهر زورى، این که «سیاست و تدبیر ایشان و عاقبت ایشان... و تدبیر امور ملکى» ایران و ایرانیان27 دچار تغییر شده باشد، مربوط به پیشتازى، عقلانیت و حکمتگرایى ایرانیان نبوده و نیست، بلکه ناشى از علل و عوامل دیگر از جمله استبداد و مانند اینهاست، حتى «قفطى» تأکید مىکند که ایرانیان معتقدند «منطق و حکمتى که ارسطاطالیس تألیف نمود و تصنیف کرد اصل آن از کتبى که از خزاین فارسیان، وقتى که اسکندر به دارا دست یافت، به دست آمده بود، و به امداد کتب ایشان بر این تألیف قدرت پیدا کرد».28 کما این که در مورد فلسفه نیز «گزارشگران بغدادى... اندیشه اینان بود که در سده نهم به دانشمندان سدههاى میانین باختر رسیده بود و فلسفه یونانى دوباره به همان سرزمینى رسیده است که از آن جا پدیدار گشته بود».29
2) موقعیت تبادل مدنى ایرانى: گیرشمن، خاورشناس شهیر، بر موقعیت شاهراهى، چهارراهى و بلکه پایانهاى و شبکه باراندازى، مواصلاتى و مبادلاتى و حتى رسالت جهانى ایران و ایرانیت تأکید مىکند. گیرشمن در کتاب ایران از آغاز تا اسلام30 تصریح مىنماید:
ایران چنان که دیدهایم، شاه راهى بود براى: الف) نهضت ملل؛ ب) انتقال افکار از عهد ماقبل تاریخى به بعد، و در مدتى بیش از هزار سال. و این وضع را به منزله واسطه و میانجى شرق و غرب حفظ کرد.31
ایران در این شرایط خطیر «در عوض آنچه او دریافت مىداشت، هرگز از تأدیه باز نایستاد».32 بدین ترتیب که «عمل او عبارت بود از: اول، دریافت داشتن، دوم، توسعه بخشیدن و سوم، سپس انتقال دادن».33 وى همچنین با اشاره به سنت چندین هزار ساله ایران و ایرانیان و ورود دادههاى فرهنگى و سیاسى خارجى تصریح مىکند: «در هر حال، ایران آنها را هضم کرد و در عین حال به توسعه و انبساط تمدن خاص خود در خارج ادامه داد»، زیرا همواره «چنان که در عهدى که ایران از دیگران اقتباس مىکرده، همچنان به دیگران عاریت مىداده است».34 ایران از حیث پیشینه مدنى با ایلام قدیم و حتى اوان اقدم مىرسد و به نظر نگارنده، چه بسا از واژه ایلیا یا اللَّه ریشه گرفته باشد تا از قوم و واژه آریا. کما این که برخى آن را سرزمین والا و مقدس دانسته و سرزمین خدایان مىخواندند. وجود معبد عظیم آناهیتا تحت عنوان زیگورات در چغازنبیل در شمال خوزستان و جنوب غربى ایران به عنوان مرکز دینى ایلام در چندین هزار سال پیش نیز مبین این موقعیت است. معبد و مرکزى که به احتمال بسیار زیاد مولد و خاستگاه حضرت ابراهیم خلیلعلیه السلام، پدر انبیاى الهى و بنیانگذار دین مدنى و امامى یا سیاسى ابراهیمى است. جاحظ بصرى نیز در کتاب المحاسن و الاضداد مىنویسد: «ایران ساسانى بیش از هر چیز دیگر به ساختمان توجه داشت و این امر از سنگ نوشتههایى که از آن دوره باقى مانده پیداست، اما به کتاب توجه نداشت»،35 که مبیّن عدم تناسب و تعادل میان توسعه اقتصادى و تعالى فرهنگى است. به تأکید وى، «برعکس در دوره اسلامى که 1. هم به ساختمان توجه شده است و 2. هم به کتاب»،36 یعنى در ایران اسلامى، توسعه اقتصادى، توأمان با تعالى فرهنگى و چه بسا متعادل با آن پیش مىرفت. فرابردى که مىتوان از آن تعبیر به توسعه متوازن کرد؛ فرایندى که متناسب با ایرانیت و مدنیت پایدار ایرانیان است.
3) خردپژوهى ایرانیان: ابوالحسن عامرى در کتاب الاعلام بمناقب الاسلام مىگوید: «مردم ایران شهر که میانه آبادانىهاست، در دشوارىها در برابر خرد سر فرود مىآوردند».37 به تأکید وى، اولاً، «آنان در روزگاران خسروان، آیینهاى پسندیدهاى داشتند و آدابى از آنها به یادگار داریم»؛38 ثانیاً، «آنان در آبادانى کشور هم بسیار کوشا بودهاند»39 که مبیّن خردورزى، آیینمدارى و توسعهگرایى ایرانیان است. او در عین حال تصریح مىکند: «ولى الف) فشار دینى مغان و ب) سختگیرى فرمانروایان آنان را از خردپژوهى و فلسفه دور مىداشت».40 بدین سبب ایرانیان ناگزیر بودند در برابر خدایگانگان؛ الف) به روش دهگانى زندگى کنند و ب) زیر بار ستمچیرگان باشند».41 بنابراین خردپژوهى و فلسفه گرایى شاخصه اصلى ایرانیت بوده و استبداد دینى و سیاسى، دو آسیب عمده ایران، مانع اصلى خردورزى و گرایش فلسفى ایرانیان بوده است. عامرى در این راستا مدعى مىشود: «تا روزگار کمک کرد (و با ظهور دین رهایى بخش اسلام) آنها توانستند: 1. از گزند برهند و 2. آزادانه بیندیشند»،42 یعنى با آزاد سازى نهضت رهایى بخش اسلام، ظرفیت سرشار ایران و ایرانى ایرانیان بروز کرده و طى مدتى کوتاه دهها و صدها تن از برجستگان علمى در تمام زمینهها به جریان و جهان دانش و تمدن بشرى تقدیم نمود؛ ابن مقفعها، فارابىها، ابن سیناها، بیرونىها، مسکویهها، زکریاهاى رازى، خواجه نصیرها، قطب الدینها تا ملا صدراها و نیز خیامها، حافظها، سعدىها، سنایىها، عطارها و مولوىها و حتى غزالىها و فخر رازىها و ...
4) حقیقتنگرى فلسفى ایرانیان: هردوت، مورخ مشور یونانى و پدر (فن و علم) تاریخ، در جاى جاى کتاب تاریخ خویش، ایرانیان را محقق، حقیقتجو و صائب دانسته و آنان را از هر حیث پیشگامان خود مىخواند. وى که از ابتدا مطرح مىنماید «فصل اول (فراز نخست)، این است شرح تحقیقات هرودت...»43، بلافاصله در قسمت دوم مىگوید:44، «بنابر قول ایرانیان که در تاریخ تبحر دارند»45. هرودت همچنین حقیقت گرایى ایرانیان را حتى در تاریخ سبب تاریخنگرى و تاریخنگارى علمى ایرانیان مىداند. وى با طرح این مسأله که «شرح تاریخ من، وادارم مىکند تحقیق کنم که... با چه وسایلى ایرانىها سروران عمده آسیا شدند؟»،46 تأکید مىکند: «در این باب من از آن دسته نویسندگان ایرانى پیروى خواهم کرد که نظرشان تجلیل فتوحات کورش نیست، بلکه حقیقت مطلق را بیان کردهاند»؛47 حقیقت مطلقى که در عین حال مبیّن حقیقتجویى، حقیقتگرایى و حقیقتیابى ایرانیان از جمله در زمینه فکرى یا فلسفه سیاسى است.
5) موقعیت علمى و فلسفى ایرانى: خردپژوهى و حقیقتجویى ایرانیان به ویژه به صورت متعادل و متعالى زمینه ساز گرایش فلسفى ایرانیان به فلسفه بود. بدین مناسبت شهرستانى در ملل و نحل تصریح مىکند: «فیلسوفان اسلامى همان فیلسوفان ایرانند و از خردمندان ایرانى پیش از اسلام گفتارى فلسفى نیاوردهاند، چه دانش و خرد آنان همهاش از دین و پیامبرى بوده، خواه از آیین کهن خود آنها یا مردم دیگر»،48 که مبیّن مبانى دینى و اسلامى گرایش قوى فلسفى در ایران نیز است. بر این اساس عمدتاً فلاسفه اسلام، همان فلاسفه ایران بوده و برعکس، فلاسفه ایران همان فلاسفه اسلام هستند. ایرانیان پیش از اسلام، اگر چه اهل خرد و حکمت بودهاند، لیکن خواه یافتههاى خود آنان و خواه دادههاى دیگران، در هر حال منشأ دینى داشته است.
6) عقلانیت سیاسى ایرانیان: خواجه نصیر الدین طوسى، احیاگر فلسفه سیاسى در ایران و اسلام در کتاب اخلاق ناصرى، در مورد ایرانیان مدعى مىشود که «عجم به عقل و سیاست و نظافت و زیرکى ممتاز باشند، اما به احتیال و حرص موسوم».49
احتیال و حرص موسوم ایرانىها چه بسا ناشى از استبداد زدگى بوده باشد؛ یعنى ناشى از خودکامگى و خودسرى حکام و ناامنى و بىثباتى از جمله اقتصادى برخاسته از استبداد و تنازعات و تشتتهاى مستمر یا دورهاى و پى در پى کشور بود. وضعیتى که سبب انحراف هوش ایرانى و ایرانیان از یک سو و سیاستگریزى و سیاست پرهیزى و گاه پول و ثروت گرایى از دیگر سو بوده که به ویژه باعث جمعآورى و ذخیره زیادى اموال مىگشته است.
7) ایران بعد از اسلام، ایران اسلامى و اسلام ایرانى: شاخصههاى مدنى ایرانى که سبب ساز و شاخصههاى گرایش علمى و فلسفى سیاسى ایرانیان محسوب مىشود، پس از ظهور و رواج اسلام در ایران یعنى در دوره اسلامى نیز نه تنها همچنان پایدار ماند، بلکه به سبب وحدت و شکستن صولت و شدت استبداد شاهنشاهىهاى پیشین، بر اساس مبانى دین مدنى، عقلانى و متعادل اسلامى، رواج و رونق بسیار بیشترى گرفت، تا جایى که نه تنها در زمینه گرایش فلسفى سیاسى منجر به تأسیس فلسفه سیاسى به دست فارابى در قرن چهارم هجرى گردید، بلکه در غالب زمینههاى فکرى و علمى به اوج شکوفایى رسید؛ براى نمونه عبدالرحمن بن خلدون با اشاره به موقعیت برجسته ایران اسلامى در جهان اسلام و مشرق زمین مىگوید: «مردم مشرق عموماً در هنر آموزش دانش و بلکه در دیگر هنرها (و صنایع) راسختر و محقترند»50. به تأکید وى، «به حدى که بسیارى از جهانگردان مغرب که در طلب دانش به مشرق مىروند گمان مىکنند به طور کلى عقول مردم مشرق از عقول اهالى مغرب کاملتر است».51 بدین ترتیب آنان، «مىپندارند شرقیان به فطرت نخستین زیرکتر و هوشمندترند»52، تا جایى که این جهانگردان که از زمره فرهیختگان غرب محسوب مىگردند، مىپندارند که «نفوس ناطقه ایشان طبیعتاً از نفوس ناطقه مردم مغرب کاملتر است»53 و حتى «معتقدند تفاوت میان ما و ایشان در اختلاف حقیقت و ماهیت انسانیت است (و این نظریه را پیروى مىکنند و بدان شیفته مىباشند».54 سبب این پندار نیز آن است که «میزان هوشمندى ایشان را در دانشها و هنرها مىبینند».55
از سوى دیگر، ابن خلدون طى فصل جداگانهاى با عنوان «بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیانند»،56 تأکید مىکند: «از شگفتىهایى که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علوم شرعى و چه در دانشهاى عقلى، به جز در موارد نادرى غیر عرباند»،57 یعنى غالباً ایرانى هستند.
وى مدعى مىشود که «اگر کسانى از آنان هم یافته شوند که از حیث نژاد عرباند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان عجمى هستند، با این که ملت (دین) و صاحب شریعت عربى است».58 او پیشینه مدنى ایران را زمینه ساز این وضعیت قلمداد مىکند. بدین مناسبت تصریح مىنماید: «سبب آن این است که در آغاز ظهور این مذهب (اسلام) به مقتضاى احوال سادگى و بادیهنشینى در میان ملت اسلام، دانش و صناعتى وجود نداشت»،59 این در حالى است که «در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند صنایع و پیشهها از ایرانیان تبعیت مىکردند»،60 اما همچنان که از شاخصههاى ایرانیت است، «ایرانیان به علت تمدن راسخى که از آغاز تشکیل دولت فارس داشتهاند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند».61 باز براى نمونه مىآورد: «چنان که صاحب صناعت نحو سیبویه و پس از او فارسى و زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانى به شمار مىرفتند، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربى بود»؛62 بدین ترتیب که آنان زبان را در مهد تربیت با آمیزش با عرب آموختند و آن را (به سبب عقل و عقلانیت و منطقگرایى) به صورت قوانین و فنى در آوردند که آیندگان از آن بهرهمند شوند»،63 زیرا به تعبیر فارابى در بخش زبان و منطق کتاب احصاء علوم، زبان، عقل برون بوده و دستور زبان، بسان منطق است. به اعتقاد وى، «همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را براى اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانى بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانى به شمار مىرفتند»؛64. کما این که «همه عالمان اصول فقه چنان که مىدانى»65 و روشن است؛ یعنى پژوهندگان و صاحبنظران مبادى عقلى اجتهاد که بسان منطق استنباط علمى متون و کلام وحى است باز ایرانیان مىباشند؛ همچنان که «کلیه علماى علم کلام»66 یعنى در منطق و فلسفه آرا و عقاید یا به تعبیر خواجه نصیر، تجرید اعتقاد یا عقاید هم ایرانىها صاحب نظر و صائب هستند. «همچنین بیشتر مفسران ایرانى بودند».67 یعنى تعمق و تعقل در قرآن و فهم معانى درونى آن. تا جایى که تأکید مىکند: «به جز ایرانیان کسى به: الف) حفظ و ب) تدوین علم قیام نکرد».68 وى نتیجه مىگیرد:
از این رو مصداق گفتار پیامبرصلى الله علیه وآله پدید آمد که فرمود: «اگر دانش بر گردن (اعناق و اکناف) آسمان آویزد قومى از مردم فارس بدان نایل مىآیند و آن را به دست مىآورند».69
بدین ترتیب «عالمان علوم شرعى یا اکثر ایشان ایرانى بودند».70 همان گونه که در عین حال «علوم عقلى نیز... به ایرانیان اختصاص یافت»،71 «و به جز ایرانیان عربىدان کسى آنها را نمىدانست مانند همه صنایع».72 کما این که ابن خلدون در موضعى دیگر مدعى مىگردد: «ایرانیان بر شیوهاى بودند که به علوم عقلى اهمیتى عظیم مىدادند و دایره آن علوم در کشور ایشان توسعه یافته بود»73، «زیرا دولتهاى ایشان در منتهاى پهناورى و عظمت بود»74. حتى ابن خلدون نیز به نقل انتقال علوم از ایران به یونان در باور عمومى پرداخته و تصریح مىکند:
هم گویند که «این علوم پس از آن که اسکندر دارا را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت، از ایرانیان به یونانیان رسیده است، چه اسکندر بر کتب و علوم بىشمار و بىحد و حصرى از ایشان دست یافت».75
تولید و انتقال علوم از ایران به یونان و تبادل یافتههاى علمى و فرهنگى میان این دو حوزه، که گاه حتى در خلال جنگهاى طولانى مدت ایران و یونان انجام مىپذیرفت مسجل است. لکن وارسى دقیق منابع و مآخذ ایرانى دانش یونانى از جمله گرایش فلسفى سیاسى و مدنى آنان، نیازمند به بازکاوىهاى نوین دارد. مدارک، شواهد و دلایل و حتى قراین زیادى در این زمینه وجود دارد که برخى از آنان پیش از این آمد.
جملگى این موارد مبیّن شاخصههاى عقلانیت مدنیت ایرانى و زایایى، پایایى و پویایى آن و گرایش فلسفى سیاسى ایرانیان در هماره تاریخ خویش تا کنون است.
2. اسلام و اسلامیت مدنى و علمى و فلسفى سیاسى
اسلام، مکتب دینى و دینى مدنى یا سیاسى است. دینى سیاسى که هم داراى نظریه سیاسى و مدنى و هم نظریه نظام سیاسى و دولت بوده و هم پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله اقدام به تأسیس نظام سیاسى و تشکیل دولت نموده و موفق به انجام نمونه اعلاى آن نیز شده است، خواه این نظریه و نظام سیاسى و همچنین دولت و سیاست آن، ذاتى دین بوده و یا ایجاد آن لازمه وجود و اقامه اسلام باشد. نظام و دولتى که پس از آن حضرت، تمامى مسلمانان بدون کمترین شکى و به اتفاق اصل ضرورت تداوم نظام سیاسى و دولت نبوى را پذیرفته و بر جانشینى آن به منازعه برخاستند. به تعبیر عبدالکریم شهرستانى، محور اختلاف نظر جریانها و گروههاى اسلامى از نخست مسأله امامت و رهبرى سیاسى امت، دولت و نظام سیاسى و سرانجام کشور اسلامى بود. آنچه مسلم است، اجمالاً اصل ضرورت وجود و ایجاد نظام، دولت و سیاست عقل بوده و هر انسانى با فطرت متعارف خدادادى خویش ضرورت آنها را در زندگى و روابط اجتماعى انسان، انسانها و انسانى و حتى در زندگى فردى و شخصى درک، تأیید و تأکید مىکند. ضرورتى عقلى که اسلام نیز به عنوان یکى از منابع اصلى نظریه و نظام سیاسى خویش، آن را پذیرفته و بر آن تأکید مىکند. عمومیت پدیده سیاست، نظام سیاسى و دولت علىرغم تعدد و تنوع اشکال و ساختارهاى کوچک و بزرگ، کارآمد یا ناکارآمد، نارسا یا رسا و ناسازوار یا سازمند، در تمامى ادوار تاریخ و مناطق و اقوام مختلف شاهدى بر این ضرورت سیاسى و درک آن است. وحى و دین نوعاً به مصداق «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» به تبیین مبانى و حدود کشفیات و یافتههاى سیاسى عقل و عقلى به ویژه مبانى و حدود نظام سیاسى، دولت و سیاست مىپردازد. کما این که انسانها با کمک تجربه و به تعبیر قرآنى با عبرت آموزى، قادر و بلکه لازم است چگونگى سازکارها و راهبردهاى عینى، عملى و اجرایى سیاسى را بر مبانى دینى و بنیاد عقلانى ترسیم و تنظیم ساخته و محقق سازد. اسلام سیاسى این چنین رویکردى داشته و سیاست اسلامى این گونه رهیافتى را ارایه مىهد.
1) سیر تکاملى نظریه و نظام مدنى اسلام: در نظریه سیاسى قرآنى، اسلام دین مدنى واحد الهى بوده که از آدمعلیه السلام شروع شده و مرحله به مرحله به کمال نهایى رسیده است؛ کمال مدنى هم از حیث گستره اجتماع مدنى که پى در پى فراتر رفته و هم از جهت تکامل مدنى و نهادهاى سیاسى که فراگیرتر شدهاند و حتى هم از حیث تعادل و تعالى مدنى و سیاسى که به تدریج از حیث نظرى و در حد نمونه اعلاى نظام مدنى نبوى در جهت عملى بدان نایل آمدهاند. بر اساس این قرائت، گستره دین و مدنیت حضرت آدمعلیه السلام، خانواده خویش بوده که کوچکترین جماعت مدنى است؛ حال این که گستره مدنى حضرت نوحعلیه السلام، قوم خویش بوده که جماعت مدنى ناقص محسوب مىشود، گستره مدنى سایر انبیا کم و بیش عشیره، قبیله و یا شهر، منطقه و حداکثر نژاد بوده که باز جماعت مدنى ناقص محسوب مىگردند، حتى گستره دینى و مدنى حضرت موسى و حضرت عیسىعلیهما السلام به عنوان آخرین پیامبران صاحبان مکتب قوم و نژاد بنى اسرائیل و عبریان محسوب مىشدند و در نهایت، گستره مدنى اسلام از همان ابتدا و از اساس، جهانى و للناس، للبشر و للانسان و للعالمین تعیین و اعلام شده است. از حیث نهادهاى مدنى نیز به گونهاى بدین شکل بوده است. پیامبران قبلى، هر چند مدنى و سیاسى بوده، ولى تأسیس نظام مدنى و ایجاد نهاد دولت و به ویژه جهاد براى حفاظت از نظام، دولت و امت - آن گونه که در نظریه و نظام مدنى اسلام تعیین شده است - نداشتهاند. نظامات و نهادهایى که مشخصاً در نظریه و نظام مدنى اسلام اعلام و ایجاد گردیدهاند، عمده رسالت آنها غالباً در حد ابلاغ پیام الهى، موعظه اخلاقى و فرهنگى و داورى قضایى بوده است. اضافه بر آن، بسیارى از انبیاى الهى براى اصلاح افراط یا تفریط یا کاهش عقبماندگى امتهاى پیشین و در زمان خویش اقدام مىنمودند؛ حال این که اسلام براى توسعه، تعادل و تعالى همه جانبه اقتصادى، فرهنگى و سیاسى اجتماعى جهانى آمده و ارایه شده است. بر این اساس، اسلام محمدى از هر حیث کامل است. دینى که داراى تمامى نهادهاى لازم یک نظام و زندگى مدنى کامل است، با نهادهاى کامل سیاسى و مدنى همانند نظام سیاسى، دولت، سیاست و جهاد. در این نگاه، مکاتب و ادیان اصیل ابراهیمى، هر چند در موقعیت خویش کامل بوده، لکن در گستره و برد و فرایند جهانى و اجتماعى مدنى کامل، پیشرس و نارسا هستند. کما این که از این نگاه، هم ادیان تحریف و منحرف شده و هم ادیان غیر الهى و غیر ابراهیمى هم خود نارسا و ناسازوار هستند و هم سبب نارسایى و ناسازوارى مدنى و سیاسى مىگردند؛ بنابراین که ادیان بزرگ اسلامى و ابراهیمى پیش از دین محمدىصلى الله علیه وآله، یعنى یهودیت و مسیحیت، در حد و در زمان خویش کامل بوده و لکن نسبت به دین نهایى اسلام از حیث دینى مدنى و مدنى دینى، نارسا محسوب مىشوند. چه بسا تحریفها و انحرافات ناشى از آنها و حب و بغضها، جهل و پندارها و خوف و رجاها و فرقه سازىها و فرقهبازىها علاوه بر سیاست بازىها ، سبب ایجاد ناسازوارى در این ادیان نیز شده باشد؛ براى نمونه، در ادامه، نظریه دو تن از متفکران سیاسى درباره چگونگى اسلام یادآورى مىشود که ضمن آن، به نقادى تا حد نفى مسیحیت بسان آخرین دین پیش از اسلام، و حتى فراگیرترین دین در جهان معاصر از حیث پیروان و مناطق نفوذ و سیاسىترین دین حداقل هم در عمل و تاریخ و هم در ادعاى بسیارى از طرفداران پرداختهاند. اجمالاً مىتوان اذعان کرد دین مسیح، صرف نظر از برخى و گاه بسیارى تحریفها و انحرافات سیاسى که اوج آن را مىتوان یا در سیاستزدگى و استبدادهاى کلیسایى یا دربارى و یا برعکس در سیاستستیزى، دولت گریزى و حتى اجتماع پرهیزى تحت عنوان رهبانیت، تارک دنیایى و دیرنشینى و صومعهگرایى جست و جو کرد، اساساً دینى مدنى بوده است، لکن به تناسب عصر و دوران نیمه نهایى خویش. به تعبیر دیگر، دین مسیح و حتى دین یهود، دین مدنى نارسا، غیر کامل و غیر نهایى هستند، نه این که دین مدنى نبوده و یا برعکس دین مدنى و سیاسى کامل باشند. بدین ترتیب در پاسخ به نظریه سنت گرایان که معتقد به وحدت گوهرى ادیان، گوناگونى صدف و پوسته آنها و مدعى نظریه «وحدت متعالى ادیان» هستند، مىباید گفت هر چند ادیان به ویژه الهى و ابراهیمى داراى وحدت جوهرى بوده، لکن در یک سطح نبوده، بلکه در یک راستا قرار دارند. همچنین بایسته و شایسته است نظریه «دین واحد متعالى» را مدنظر قرار داد.
2) کمال ساختارى نظریه و نظام مدنى و سیاسى اسلام: نظریه و نظام مدنى اسلام هم از حیث گستره و فراگیرى، کامل و جهانى بوده و هم از حیث برد و بخشهاى راهبردى اعم از اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى. همین طور از حیث تعادل و توسعه مدنى و سیاسى، تا سر حد نهایى متعادلى و متعادلى است. مدنیت، عقلانیت، مشروعیت و کارآمدى، از شاخصههاى برجسته نظریه و نظام مدنى اسلام محسوب شدهاند. هر یک از این حیثیات و شاخصهها نیاز به تدبر و تعمق داشته و گرایش علمى و فلسفى سیاسى را ایجاب و ایجاد مىکنند.
با این رویکرد، براى نمونه به طرح نظریه دو تن از شخصیتهاى فرهیخته غربى و جهانى در مورد ظرفیت سیاسى اسلام مىپردازیم. ولتر و روسو از جمله شخصیتهاى شهیرى هستند که در یک رهیافت مقایسهاى به بررسى جهات مدنى و سیاسى اسلام پرداخته و اهم شاخصههاى سیاسى و مدنى فوق را مورد تأکید قرار دادهاند. در این میان به ویژه روسو ضمن نظریات خویش، از سویى ضمن تأیید و حتى تأکید بر ضرورت دین، به نقد و حتى نفى مسیحیت سیاسى پرداخته و از سوى دیگر، به تأیید و تأکید بر بعد سیاسى اسلام و کمال و کارآمدى آن مىپردازد.
الف) ولتر، دانشمند و ادیب سرشناس فرانسوى (قرن 14م): وى که بین سنت توماس اکویناس (قرن 13م) و ماکیاولى به عرصه آمده، در مورد اسلام معتقد است: «دینى که محمدصلى الله علیه وآله آورد (یعنى اسلام) بىگمان از مسیحیت برتر بود»،76 چرا که اساساً، بر خلاف شرک آلودگى، سهگانه انگارى و تعارض درونى مسیحیت - که از نگاه اسلامى عارضى مىباشند - «ایمان به خداى یگانه (توحید وحدتبخش و تحرک آفرین)، تنها اصل بزرگ آیین محمدصلى الله علیه وآله بود».77 وى بر این اساس، مدعى مىشود: دین محمدصلى الله علیه وآله دینى است: 1. معقول و 2. جدى و 3. پاک و 4. دوستدار بشریت».78 در تعبیر وى، «اینها همه نشانههاى حقیقت اسلام است».79
ب) دین مدنى اسلام در نظریه سیاسى روسو: ژان ژاک روسو فرانسوى (قرن 18م)، صاحب نظریه و اثر مشهور قرارداد اجتماعى و از خداوندان اندیشه سیاسى غرب و نظریه مردم سالارى اعم از جمهوریت و دموکراسى به شمار مىرود. وى در فصل هشتم کتاب قرارداد اجتماعى که بسان مانیفست مردم سالارى است، یعنى در فصلى که در حقیقت بخش نهایین بحث و نظریه اوست، تحت عنوان «مذهب مدنى»80 به کارآمدى سیاسى دین و در نهایت به کارآمدى نظریه و نظام سیاسى اسلام مىپردازد.
نظریه و نظام مدنى اسلامى: روسو براى نشان دادن مدنیت و کارآمدى سیاسى دین اسلام، ابتدا به نقد نظریات در رابطه دین و سیاست و ضرورت اجتنابناپذیر دین در سیاست پرداخته و دین را اساس مدنیت، دولت و سیاست مىخواند. آن گاه مذاهب غیر مدنى و مذاهب مدنى نارسا یا ناسازوار و تعارض خیز را به نقد مىکشاند. وى بر این اساس تا حد نفى مدنیت مسیحیت اصیل و حتى منفى دانستن مدنى مسیحیت سیاسى کلیسایى پیش مىرود. در این راستا هم مدنیت دیانت اسلام و هم کارآمدى و عقلانیت نظریه سیاسى و نظام سیاسى اسلام را تبیین کرده و به عنوان تنها دین مدنى کامل و تنها مدنیت دینى مردم مورد توجه و تأکید قرار مىدهد. روسو بر خلاف غیر مدنى، یا مدنى ناقص و نیز استبدادى دانستن سایر ادیان بدون استثنا، برعکس اسلام را (تنها) دین مدنى و سیاسى، دین کارآمد و دین مردم سالار مىداند. بدین ترتیب، وى مدنیت، کارآمدى و مردم سالارى دینى اسلام را مورد توجه و تأکید قرار مىدهد. روسو در این زمینه مدعى مىشود بر عکس سایر نظریات ادیان، «حضرت محمدصلى الله علیه وآله نظریات: اول، صحیح داشت و دوم، سازمان سیاسى خود را به خوبى تنظیم نمود»،81 که مبیّن درستى، منطق، معقولیت یا عقلانیت هم نظریه و هم نظام یا سازمان سیاسى اسلام در نظریه سیاسى روسو است؛ همچنین «تا زمانى که حکومت او در میان خلفاى وى باقى بود؛ سوم، حکومت: الف) دینى و ب) دنیوى (یعنى الف - شرعى و ب - عرفى) یکى بود و چهارم، مملکت هم به خوبى اداره مىشد»،82 که مبیّن سازگارى و توأمانى معنویت و معنا، شرع و عرف و دین و مردم، مشروعیت و مقبولیت یعنى حاکمیت احکام الهى و حکومت حکام مردمى است. همچنین مبیّن اثربخشى، کارکرد خوب و کارآمدى بهینه نظام سیاسى اسلام بر اساس نظریه سیاسى اسلامى است. اینها جملگى مبین وحدت، وحدانیت و توحید همه جانبه سیاسى نظریه و نظام سیاسى اسلامى در نظریه سیاسى روسو مىباشد.
بنابراین هم مدنیت و مدنى بودن دین اسلام، هم کارآمدى سیاسى و هم مردم سالارى دینى به ویژه ولایت و امامت شیعى، هر یک با اهم شاخصهها و نیز درک، تبیین و تحقق عینى یکایک اصول نظریه و نظام مدنى اسلام نیازمند تعمق، تعقل و فلسفه و حکمت سیاسى بوده است. چنین نظریه سیاسى و نظریه نظام سیاسى و مدنى، این چنین گرایش علمى و فلسفى سیاسى را ایجاب کرده و ایجاد ساخته و مىسازد. نقش برانگیزاننده اندیشه و علم سیاسى اسلامى و ایرانى را در غرب جدید به ویژه در بارورى اندیشه سیاسى اکویناس (قرن 13م) بایستى مدنظر گرفت که به ویژه از طریق اندلس و در قالب اندیشه سیاسى ابن رشد به دست وى رسید.83 این اندیشه که از فارابى و ابن سینا به ابن رشد رسیده بود، در صورت تداوم در غرب مىتوانست زاینده علم و دانش سیاسى انسانى گردد.84 لکن بنا به سبب انحطاط و ضعف زیرساخت علمى نظرى و عملى و نیز عینى آن عصر اروپا، ماکیاولى مجبور شد به کلى با سنت دینى و فلسفى پیشین غرب قطع ارتباط کند و دانش سیاسى طبیعى را پىریزى نماید. در این میان، دستآوردهاى اکویناس نیز که مىتوانست تبیین کننده و تضمینگر توسعه، تعادل و تعالى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى غرب باشد نیز از صحنه رانده شد و به فراموشى سپرده شد، تا این زمان که سنت گرایانى همچون اینتایر85 و شووان86 در اروپا و امریکا به کشف مجدد اکویناس و سیاست متعادل و متعالى وى پرداخته و بر بازگشت و بازسازى آن تأکید مىکنند.
بدین ترتیب هم در سیاست انسانى سقراطى تا ارسطویى و هم در سیاست انسانى غرب جدید در حد اکویناس، و نیز آثار آن در متفکران بعدى همانند روسو ودانته و هم اینک در نظریه (سیاسى) «وحدت متعالى ادیان» سنت گرایان، و در واقع حقیقت گرایان و اصالت گرایان که داعیه حکمت جاودانه (الهى و سیاسى) را دارند، نقش اندیشه و دانش ایرانى و ایرانیان و بعد ایرانیان مسلمان به خوبى نمایان بوده و هست. امید که در نوخیزى فراروى اندیشه، علم و دانش سیاسى انسان جدید اسلامى و ایرانى، بار دیگر شاهد شکلگیرى و اثرگذارى مستدام این رویکرد و رهیافت در گستره ایران اسلامى و فرا ایران باشیم.